کاش میشد بیتابیها رو تقسیم کرد... هر چقدرم راه میری انگار کمه. میخوای تو هر قدم که برمیداری یه تیکهشو بریزی دور. زیر پات له کنی ولی نمیشه. میخوای با هر قطره اشک یه کمش رو بریزی دور. میخوای فکرای بد رو دور کنی. میخوای لبخند بزنی ولی نمیشه. یعنی نمیشه دیگه. نمیشه. یه تیکهت نیست انگار. یه چیزی مرده. یه بودنهایی نیست. یه ورژنهایی از تو تو ذهنته که میخوای روش بالا بیاری. این کیه؟ من؟ مگه میشه؟ میخوای پاک کنی. خودت رو. میخوای بگی تولدت مبارک. میخوای زار بزنی همراه گفتنش. میخوای فراموش کنی چی شد و چی نشدها رو. میخوای بودن رو تفسیر کنی. میخوای به فردا فکر کنی. به آینده. به قشنگیها. میخوای یادت بره. ولی نمیره. نمیشه.
چقدر کتاب می خوانیم؟! بازدید : 417
يکشنبه 27 ارديبهشت 1399 زمان : 20:23