آیا من آدمیهستم که دوستیها رو برنتابم؟ واقعا فکر نمیکنم همچین آدمیباشم. یا حداقل نمیخوام باشم. شاید دلیل، همون اطمینان نداشتن باشه یا فرست ایمپرشن وحشتناک. که اون روز برام واضح و قابل درکه. ولی میتونم به برخوردهای درستتر فکر کنم. خود را در موقعیت فراموش شده قرار ندادن. حال بد جسمیخود را به دیگران گفتن. پذیرفتن اینکه بالا آوردن عیب نیست. فراموش شدنی هم در کار نیست. ولی واقعیت ،با تمام صداقت اینه که هرگز "نفرت" در من نسبت به رفاقتها وجود نداشته. هرچند که "رفاقت" هم وجود نداشته. چون اصولا انتظار این "رفاقت" مسخرهست. چون رفاقت واژهی پیچیدهایه و به هر درجهای از دوستی نمیشه گفت. رفاقت نیاز به پیشینه داره. نیاز به بودن داره. نیاز به متقابل بودن داره. که شاید تلاش هم کردم برای همرنگ شدن. که شاید حسِ مسخرهای داشتم از اینکه دوست نداره من پیش دوستاش باشم.
و خاک رنگ رخ باخته است... بازدید : 351
دوشنبه 21 ارديبهشت 1399 زمان : 5:21